۲۶
اسفند
هر وقت از سر کار میومد،یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید روی پتو.از این پهلو به اون پهلو هر کار میکرد آروم نمیشد.گریه میکرد از بس درد داشت میرفتم کنارش،میگفتم:
هر وقت از سر کار میومد،یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید روی پتو.از این پهلو به اون پهلو هر کار میکرد آروم نمیشد.گریه میکرد از بس درد داشت میرفتم کنارش،میگفتم: