یکی از تاکسی های باباش تصادف کرده بود . خواست با موتور بره اونجا ، نذاشتم . میترسیدم سوار موتور شه . گفتم:
"مادر جون صلاح نیست با موتور بری."
گفت: "مادر من واردم ، ایشاالله طوری نمیشه ، ولی اگه شما ناراحت میشی نمیرم"
بعد همون شب تو خواب مشرّف شدم خدمت بی بی حضرت زهرا(س) فرمودند:
یه روز قبل از عملیّات بیت المقدّس رفته بود حمام برای غسل شهادت. وقتی برگشت گردان ، با هم از جنگ و جبهه گفتیم . موقع رفتن با اصرار راضی شد برسونمش. تا سوار ماشین شدیم گفت:
هر وقت از سر کار میومد،یه راست میرفت توی اتاقش دراز میکشید روی پتو.از این پهلو به اون پهلو هر کار میکرد آروم نمیشد.گریه میکرد از بس درد داشت میرفتم کنارش،میگفتم:
علامه امینی میفرمایند:
مجلس امام حسین سید و سالار شهیدان
مجلس عام است و عموم مردم شرکت میکنند
اما